سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

15 آذر 1404 15/06/1447 2025 Dec 06

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 575
بازدید کـل سايت: 8428828
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 134   تعداد بازدید: 4088 تاریخ اضافه: 2010-02-25

ورود نمايندگان هوازن خدمت پیامبر (صلی الله علیه وسلم) ـ اعزام بعثه‌ها و سریه‌ها

ورود نمايندگان هوازن خدمت پیامبر

پس از توزیع غنایم جنگ حُنین، هیئت نمایندگان هوازن که همه اسلام آورده بودند، وارد شدند. آنان چهارده نفر بودند که زُهیربن صُرَد در رأس آنان، و ابو بُرقان- عموی رضاعی رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- - در میان آنان بود. همگی اسلام آوردند و بیعت کردند و گفتند: ای رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- در جمع کسانی که شما به اسارت گرفته‌‌اید مادران و خواهران و عمّه‌ها و خاله‌ها هستند که مایهٔ سرشکستگی قوم و قبیلهٔ آنان‌اند!؟

فانك المرء نرجوه و ننتظر

اذ فوك تملؤها من محضها الدرر

فامنن علینا رسول‌الله فی کرم

امنن علی نسوة قد کنت ترضعها

«پس بیایید ای رسول‌خدا، و بر ما منت بگذارید، و بر ما کرامت بفرمایید، که شما شخصی هستید که ما به او امید داریم، و چشم انتظار لطف و مرحمت وی هستیم؛

بر زنانی که از آنان شیر خورده‌‌اید منت بگذارید؛ که اگر چنین حکمی صادر فرمایید، دهان شما پر از مروارید تر خواهد شد!؟»

این اشعار تا چند بیت دیگر ادامه داشت:

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«إن معی من ترون، وإن أحب الحدیث إلیّ أصدقه»

«اینان که می‌بینید نیز با من‌اند؛ و نیکوترین سخنان نزد من راست‌ترین آنها است!»

اینک بگویید فرزندان و زنانتان نزد شما محبوب‌تر است یا دارایی‌هایتان؟ گفتند: تاکنون، ناموس و حَسَب و نَسَب خودمان را با هیچ چیز عوض نکرده‌ایم!؟ پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: وقتی نماز ظهر را گزاردم، بپاخیزید و بگویید: ما رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را نزد مسلمانان و مسلمانان را نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- شفیع می‌گردانیم که اسیران ما را به ما بازگردانند!؟

زمانی که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- نماز ظهر آن روز را اقامه فرمودند، نمایندگان هوازن به پاخاستند و همان سخنان را که آنحضرت تعلیمشان داده بودند گفتند. حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: مواردی که از آن من یا فرزندان عبدالمطلب باشد از هم اینک از آن شما باشد؛ از مردم نیز درخواست خواهم کرد!؟ مهاجر و انصار گفتند: ما نیز هرچه داریم از آنِ رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- است! اَقرع بن حابس گفت: اما، من و بنی تمیم، نه! عُیینه بن حِصین نیز گفت: اما، من و بنی‌فزاره، نه! عباس بن مِرداس نیز گفت: اما من و بنی‌سُلَیم، نه! بنی سلیم گفتند: هر آنچه را که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به ما داده‌اند به ایشان بازمی‌گردانیم! عباس بن مِرداس گفت: شما مرا کوچک کردید!؟

حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: این جماعت اسلام آورده و نزد من آمده‌اند. پیش از این هم در مورد اسیران ایشان بسیار درنگ کردم. اینک نیز آنان را مخیر گردانیدم و ایشان حاضر نشدند در برابر فرزندان وزنانشان جایگزینی دریافت کنند. حال، هر آنکس که نزد وی از اسیران این جماعت هستند و از صمیم قلب حاضر است بازگرداند، بازگرداند؛ و هر آنکس که دوستدارد حقش را نگاه دارد، باز هم به ایشان بازگرداند؛ از نخستین غنیمتی که خداوند نصیب ما گرداند، در برابر هر سهم شش سهم از آن او خواهد بود!

مردم همه آمدند و گفتند: از صمیم قلب همه را به رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بخشیدیم!؟

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«إنا لا نعرف من رضی منکم ممن لم یرض؛ فارجعوا حتى یرفع إلینا عرفاؤکم أمرکم».

«ما آن کسانی را که از شما که رضایت داده‌اند، از آن کسانی که رضایت نداده‌اند، بازنمی‌شناسیم؛ بنابراین، بازگردید تا سرکردگانتان وضع شما را برای ما روشن گردانند!؟»

رزمندگان اسلام، تمامی زنان و فرزندان هوازن را به ایشان بازگردانیدند، و هیچکس تخلّف نکرد، بجز عُیینه بن حِصن که پیرزنی از هوازن نصیب او گردیده بود، و از بازگردانیدن وی خودداری کرد، آنگاه بعدها وی را بازگردانید. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز همهٔ اسیران هوازن را به هنگام بازگردانیدن آنان جامه‌های قبطی بر تن پوشانیدند [1].


ادای عُمره و بازگشت به مدینه

همینکه رسول‌خدا از کار تقسیم غنایم در جِعرانه فراغت یافتند، به قصد عُمره احرام بستند، و ادای عمره کردند، و پس از آن، راه بازگشت به مدینه را پیش گرفتند، و عتّاب بن اُسید را از سوی خویش والی مکه گردانیدند. بازگشت پیامبر بزرگ اسلام به مدینه و ورود آنحضرت به پایگاه اسلام پس از فتح پیروزمندانه مکه، شش روز مانده به پایان ماه ذیقعدهٔ سال هشتم هجرت بوده است [2].


اعزام بعثه‌ها و سَریه‌ها

پس از بازگشت از این سفر طولانی و موفقیت‌آمیز، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- مجدّداً در مدینه اقامت کردند. هیئت‌های نمایندگی را از این سوی و آن سوی به حضور می‌پذیرفتند و کارگزاران را به اطراف اعزام می‌فرمودند؛ مبلّغان و دعوتگران را به مناطق دور و نزدیک می‌فرستادند، و آخرین بقایای سرکشی و استکبار را که سدّ راه ورود مردم به دین خدا می‌گردید، و نمی‌گذاشت همگان سرِ تسلیم در برابر واقعیت تعیین کننده‌ای که در جزیره‌العرب مشهود شده بود، فرود آورند، سرکوب می‌کردند.

الف- بعثه‌ها

از آنچه گذشت معلوم گردید که بازگشت حضرت‌رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- به مدینهٔ طیبه در واپسین روزهای اواخر سال هشتم هجری بوده است. همینکه هلال ماه محرّم سال نهم هجرت رؤیت گردید، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- اعزام عاملان زکات را بسوی قبایل مختلف عرب آغاز کردند، که فهرست نام و منطقهٔ مأموریت ایشان از این قرار است:

1- عُیینه بن حِصن، بسوی بنی تمیم؛

2- یزید بن حصین، بسوی اسلم و غفار؛

3- عباد بن بشیر اشهلی، بسوی سلیم و مزینه؛

4- رافع بن مکیث، بسوی جهینه؛

5- عمروبن عاص، بسوی بنی فزاره؛

6- ضحّاک بن سفیان، بسوی بنی کِلاب؛

7- بشیربن سفیان، بسوی بنی کعب؛

8- ابن لتبیهٔ ازدی، بسوی بنی ذبیان؛

9- مهاجربن ابی امیه، بسوی صنعاء؛ که در آنجا اسود عَنسی که آن زمان در آن منطقه بود، بر او خروج کرد؛

10- زیادبن لبید، بسوی حضرموت؛

11- عدی بن حاتم، بسوی طیی و بنی اسد؛

12- مالک بن نویره، بسوی بن حنظله؛

13- زبرقان بن بدر، به سوی بنی‌سعد (بخشی از آنان)؛

14- قیس بن عاصم، به سوی بنی‌سعد (آن بخش دیگر ایشان)؛

15- علاء حضرمی، بسوی بحرین؛

16- علی‌بن ابیطالب، بسوی نجران (هم برای گردآوری زکات و هم برای گرفتن جزیه).

البته، این کارگزاران و عاملان همگی در ماه محرم سال نهم هجرت اعزام نشدند. اعزام برخی از آنان آنقدر به تعویق افتاد که قبایلی که این کارگزاران بسوی آنها گسیل داشته شدند، اسلام آوردند. آری، آغاز فرستادن این نمایندگان با این پیگیری و اصرار، محرم سال نهم هجرت بود، و این داستانها دلالت دارند بر اینکه تا چه اندازه، پس از صُلح حُدیبیه، دعوت اسلام موفق و پیروز بوده است، دیگر چه رسد به بعد از فتح مکه، که مردم فوج فوج به دین خدا وارد می‌شدند.

ب- سریه‌ها

به موازات اعزام عاملان زکات بسوی قبایل عرب، با وجود آنکه امنیت بر سراسر مناطق جزیره‌العرب حاکم بود، به حکم نیاز، چندین سریه را نیز رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- اعزام فرمودند. فهرست این سرایا به قرار ذیل است:

1. سریهٔ عیینه بن حصن فزاری: در ماه محرم سال نهم هجرت بسوی بنی‌تمیم، به اتفاق پنجاه سوار، که در میان افراد این سریه از مهاجر و انصار کسی نبود. انگیزهٔ اعزام این سریه آن بود که بنی‌تمیم قبایل عرب را تحریک کرده بودند و نگذاشته بودند که جزیه بدهند.

عُیینه بن حِصن شبها را سیر می‌کرد، و روزها کمین می‌نشست، تا وقتی که در پهنهٔ صحرا بر آنان حمله برد و آن جماعت همه پای به فرار گذاشتند. از آنان یازده مرد و بیست و یک زن و سی کودک اسیر گرفت و آنان را با خود به مدینه برد، و آنان در خانهٔ رَملهٔ بنت حارث جای داده شدند.

از سوی دیگر، ده تن از سران طوایف بنی‌تمیم برای دیدار با رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- وارد مدینه شدند. بر درِ خانهٔ نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- آمدند و ندا دردادند: ای محمد، به نزد ما بیا! آنحضرت از خانه بدر آمدند. گلاویز آنحضرت شدند، و با ایشان سخن گفتن آغاز کردند. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز با آنان در همان مکان قدری ایستادند و سخن گفتند؛ سپس در پی کار خویش رفتند، و نماز ظهر را ادا کردند و در صحن مسجد نشستند. بنی‌تمیم اظهار تمایل کردند که با آنحضرت باب مفاخره و مباهات را باز کنند. خطیبشان عطارد بن حاجب را پیش انداختند و او سخن گفتن آغاز کرد. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز ثابت‌بن قیس‌بن شَمّاس- خطیب اسلام- را امر فرمودند پاسخ آنان را بدهد. آنگاه، شاعرشان زبرقان بن بدر را پیش انداختند، و او در باب مفاخره دادِ سخن داد. شاعر اسلام- حسّان بن ثابت- نیز بالبداهه پاسخ او راداد.

وقتی خطیبان و شاعران از کار خویش فارغ شدند، اقرع بن حابس گفت: خطیب وی از خطیب ما پرتوان‌تر است، و شاعر وی از شاعر ما تواناتر؛ و صداهای آنان برتر از صداهای ما، و گفتارهایشان برتر از گفتارهای ما است! آنگاه، اسلام آوردند. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز جوایز و هدایایی ارزنده به آنان مرحمت فرمودند، و زنان و فرزندانشان را به ایشان بازگردانیدند. [3]

2. سریهٔ قُطبَه بن عامر: بسوی طایفه‌ای از خَثعَم در ناحیهٔ تَبالَه در نزدیکی تربه، در ماه صفر سال نهم هجرت. قطبه بن عامر به اتفاق بیست تن، با ده شتر که به نوبت سوار می‌شدند، عازم نبرد با آنان گردید. قطبه بر آنان حمله برد؛ کارزاری سخت میان طرفین درگرفت، و کار به جایی رسید که مجروحان جنگی در هر دو طرف بسیار شدند. قطبه نیز خود در میان جمع کشته‌شدگان قرار گرفت، و مسلمانان اُشتران و زنان و گوسفندان را که به غنیمت آورده بودند، با خود به مدینه بازگردانیدند.

3. سریهٔ ضحّاک بن سُفیان کلابی: بسوی بنی‌کلاب، در ماه ربیع‌الاول سال نهم هجرت. این سریه بسوی بنی‌کلاب اعزام شدند تا آنان را به اسلام دعوت کنند. بنی‌کلاب از مسلمانان شدن امتناع کردند و دست به کارزار زدند. مسلمانان نیز آنان را شکست دادند، و یک مرد از آنان را کشتند.

4. سریهٔ علقمه بن مُجَرِّز مُدلِجی: در ماه ربیع‌الآخر سال نهم هجرت، به اتفاق سیصد تن از رزمندگان اسلام. پیامبر اسلام -صلى الله علیه وسلم- آنان را بسوی عده‌ای از اَحباش فرستادند که در نزدیکی سواحل جُدّه برای غارت و چپاول اهل مکه گِرد آمده بودند. علقمه به دریا زد و رفت تا به یک جزیره رسید. آنان وقتی خبر عزیمت رزمندگان مسلمان را شنیدند، گریختند. [4]

5. سریهٔ علی‌بن ابیطالب:  بسوی بُتکده فُلْس، برای درهم شکستن آن، در ماه ربیع‌الاول سال نهم هجرت. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- وی را به اتفاق یکصد و پنجاه تن از رزمندگان اسلام، با یکصد شتر و پنجاه اسب اعزام فرمودند. یک رایت سیاه و یک لوای سفید همراه این سریه بود. به هنگام سپیده‌دم بر مناطق مسکونی خاندان حاتم‌طائی شبیخون زدند. و بُت فُلس و معبد و بتکدهٔ مخصوص آن را درهم شکستند و با دستان پر، و با اسیران و اشتران و گوسفندان فراوان بازگشتند. خواهر عدی بن حاتم در زمرهٔ این اسیران بود. و عدّی به شام گریخت. مسلمانان در گنجینهٔ مخصوص فُلس سه شمشیر و سه زره یافتند، و در بین راه غنایم را قسمت کردند، و هم مخصوص رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را جدا نگاه داشتند، و فرزندان حاتم طائی را در عِداد اسیران تقسیم نکردند.

وقتی به مدینه رسیدند، خواهر عدّی بن‌حاتم از رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- استمداد و تقاضای احسان کرد و گفت: ای رسول خدا، سرپرست من به سفر رفته، پدر من از دنیا رخت بربسته، و من پیرزنی کهنسال هستم که خدمتی از دستم برنمی‌آید. بر من منّت گذارید؛ خداوند بر شما منّت گذارد! فرمودند: (مَن وافِدُک؟) سرپرست تو کیست؟گفت: عدی بن حاتم! فرمودند: (الذی فر من الله ورسوله؟) همان که از خدا و رسول‌خدا گریخته است؟! و راه خودشان را گرفتند و رفتند. فردای آن روز، همین درخواست و استمداد را تکرار کرد؛ پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز همان سخن روز پیش را در پاسخ او تکرار کردند.

روز بعد همان درخواست و استمداد را بار دیگر مطرح کرد، و پبامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- این بار با آزادی وی موافقت کردند. در کنار وی مردی ایستاده بود. آن مرد- که احتمالاً علی بود- به او گفت: ناقهٔ حِملان را از ایشان درخواست کن! درخواست کرد، و پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- به او دادند.

خواهر عدّی بن حاتم به نزد برادرش در شام بازگشت. همینکه برادرش را دید، در ارتباط با رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- برای او چنین بازگفت: او کاری کرد که پدرت نمی‌کرد!؟ با میل و رغبت، یا با ترس و وحشت، نزد او برو! عدی نیز بدون امان‌نامهٔ کتبی یا شفاهی راهی محضر رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- شد، و به خانهٔ آنحضرت وارد شد. وقتی رویاروی آنحضرت نشست، حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- حمد و ثنای الهی به جای آوردند، و آنگاه گفتند:

«ما یفرك؟ أیفرك أن تقول لا اله‌الاالله؟ فهل تعلم من إله سوى الله؟»

«چه چیز تو را می‌گریزاند؟ آیا از این می‌گریزی که بگویی لااله‌الاالله؟! مگر خدایی بجز خدای یکتای بی‌همتا سُراغ داری؟!»

عدّی گفت: نه! آنگاه حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- مدتی با او سخن گفتند، و سپس فرمودند:

«إنما تفر أن یقال‌ الله‌اکبر؛ فهل تعلم شیئاً أکبر من الله؟»

«حتما از این می‌گریزی که بگویی الله‌اکبر! مگر کسی یا چیزی را بزرگتر از خدای یکتای بی‌همتا سراغ داری؟!»

گفت: نه! فرمودند:

«فإن الیهود مغضوب علیهم وإن النصارى ضالون».

«بنابراین، یهودیان مشمول غضب خدای یکتایند، و مسیحیان گمراهان‌اند!»

عدّی گفت: حال که چنین است، من حنیف و مسلمانم! آثار شادمانی در چهرهٔ رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آشکار گردید، و دستور دادند که نزد مردی از انصار به سر بَرَد، و صبح و شام به نزد آنحضرت بیاید [5].

* بنا به روایت ابن اسحاق از عدّی، پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- وقتی عدی را در برابرشان در خانهٔ خودشان نشانیدند، به او گفتند:

«ایه یا عدی بن حاتم! الم تکن رکوسیاً؟»[6].

«واگذار، ای عدی پسر حاتم! مگر تو رَکوسی[7] نبودی؟!»

گوید: گفتم: چرا! فرمودند:

«أو لم تکن تسیر فی قومك بالمرباع؟»

«مگر همراه قوم قبیله‌ات به این سوی و آن سوی نمی‌تاختی و یک چهارم اموال به دست آمده را نمی‌گرفتی؟!»

گوید: گفتم: چرا! فرمودند:

«فإن ذلك لم یحلّ لك فی دینك»

«اما این کار به حکم دین تو برای تو روا نبود!؟»

گوید: گفتم: آری بخدا! گوید: و با این ترتیب دانستم که وی نبی‌مُرسل است، و چیزهایی را که هیچکس نمی‌داند، می‌داند [8].

* بنا به روایت امام احمد، نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- به او گفتند: «یا عدی، أسلم تسلم» ای عدی، اسلام بیاور تا به سلامت بمانی! من گفتم: من خود دیندار هستم! گفتند: «أنا أعلم بدینك منك» من از خود تو به دین تو آشناترم! گفتم: شما از خود من به دین من آشناترید؟!

گفتند: «نعم! ألست من الرکوسیة وأنت تأکل مرباع قومك؟» «آری: مگر تو از رَکوسیان نیستی؟ و در عین حال، از قوم و قبیله‌ات سهم یک چهارم می‌گیری و می‌خوری؟

گفتم: چرا! فرمودند: «فإن هذا لا یحل فی دینك» این کار از نظر دین تو برای تو روا نیست! گوید: همینکه ایشان چنین فرمودند، من به همهٔ گفته‌های ایشان تن در دادم!

* بخاری از عدّی روایت می‌کند که گفت: در آن اثنا که ما نزد نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- بودیم، مردی نزد آنحضرت آمد و از تنگدستی به آنحضرت شِکوه و گلایه کرد. دیگری نزد آنحضرت آمد و از راهزنان نزد ایشان شکایت کرد. فرمودند:

«یا عدی، هل رأیت الحیرة؟ فان طالت بک حیاة فلترین الظعینة ترتحل من الحیرة حتى تطوف بالکعبة لاتخاف أحداً إلا‌الله؛ ولئن طالت بك حیاة لتفتحن کنوز کسرى، ولئن طالت بک حیاة لترین الرجل یخرج ملء کفّه من ذهب أو فضة و یطلب من یقبله فلا یجد أحداً یقبله منه...».

«ای عدّی، آیا حیره را دیده‌ای؟ اگر عمرت کفاف بدهد، خواهی دید که یک زن تنها از حیره کوچ کند و بیاید و کعبه را طواف کند، و در این راه پرخطر و مسافت طولانی از احدی بجز خداوند نترسد؛ و نیز اگر عمرت کفاف بدهد، گنجینه‌ها و دفینه‌های خسروان ایران گشوده خواهد شد؛ و نیز اگر عمرت کفاف بدهد، خواهی دید که مردی با دست پر از طلا و نقره این سوی و آن سوی به دنبال کسی بگردد که آن زر و سیم را از او بپذیرد، و کسی را نیابد که آن اموال را از او بگیرد!...»

عَدّی گوید: من آن زن تنها را دیدم که از حیره کوچ کرد و برای طواف کعبه آمد و در راه از احدی جز خداوند خوف و هراس نداشت؛ در جمع کسانی که گنجینه‌ها و دفینه‌های خسرو پسر هرمز را گشودند نیز بودم؛ و اگر عمر شما کفاف بدهد، آن مورد دیگر را هم که پیامبراکرم ابوالقاسم -صلى الله علیه وسلم- گفتند خواهید دید که شخصی یک مُشت پر از زر و سیم را این سوی و آن سوی بگرداند و کسی نباشد از او بگیرد! [9]


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

 

عصر اسلام

IslamAge.com


[1]- برای تفصیل داستان اسیران هوازن، رجوع شود به: صحیح بخاری، همراه با فتح‌الباری، ج 5، ص 201.

[2]- تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 48؛ نیز برای تفصیل این غزوات، فتح مکه، جنگ حُنین، غزوه طائف، و ماجراهایی که در اثنای آنها روی داده است، رجوع شود به: زادالمعاد، ج 2، ص 160- 201؛ سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 389-501؛ صحیح البخاری، باب‌های مربوط به فتح مکه و جنگ حُنین و غزوه اَوطاس و غزوه طائف و سرایا و غزوات دیگر همزمان با آنها، ج 2، ص 612-622؛ فتح‌الباری، ج 8، ص 3-58.

[3]- نویسندگان کتب مغازی یادآور شده‌اند که این سریه در ماه محرم سال نهم هجرت اعزام شده است که البته بسیار جای تأمل دارد؛ زیرا، سیاق روایت نشان میدهد که اقرع بن حابس تا آن روز مسلمان نشده بوده است؛ درحالی که در جای دیگر یادآور شده‌اند، اَقرع بن حابس همان کسی بود که وقتی رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- از مسلمانان خواستند اسیران هوازن را بازگردانند، گفت:اما من، و بنی‌تمیم، نه! این گزارش لازمه‌اش آنست که وی پیش از این سریه اسلام آورده باشد.

[4]- فتح الباری، ج 8، ص 59.

[5]- زاد المعاد، ج 2، ص 205.

[6]- «رکوسی» آیینی میانه آیین مسیحیان و آیین صائبان بوده است.

[7]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 581.

[8]- مُسند الامام احمد، ج 4، ص 257، 278.

[9]- صحیح البخاری، ح 1413، 1417، 3595، 6023، 6539، 6540، 6563، 7443، 7512.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان